برایِ آخرین دفعه
سقف تا زمین و متر زدم ، آدریان داشت جایِ شاشیدن گربه ها رو بیل می زد ، با نگاه سوال کرد . می خوام نردبون بخرم . خیلی عادی میگه داریم که تو
انبار . نه ... چوبی میخوام و سفید . مییم ، این صداییه که وقتی چیز بیشتری برایِ
گفتن نداره از خودش درمیاره . نیم ساعت بعد تو خیابون دارم با یه نردبون سفید که
مثل لولۀ تانک زدم زیر بغلم از بین آدما رد میشم و میفهمم که پیرمردا و پیرزنا به
طور باورنکردنی ای از نردبونم می ترسن و از جلوی راهم با هیجان کنار میرن . آره
این یه تانکِ که داره میاد برید کنار . وقتی میرسم دم در آدریان داره میره بیرون ،
دارم میرم تولد نود سالگیه عمۀ بابام بعد به نردبونم نگاه میکنه . مییم ، خودمو کنترل
میکنم که لبخندم ملایم بمونه ، خوش بگذره . تانک میره تو اتاق ، نایلون بادکنکیایِ دورشو
سریع باز می کنم و تکیه اش میدم به دیوار . میرم رو تخت می شینم و نگاش میکنم ،
موزیک کافی اَند سیگارتِ جو اِسترامر و میذارم یه سیگار از تو پاکت می کشم بیرون
می رم از نردبون بالا . اینجا ما کوه نداریم که ازش بریم بالا و بشینیم سیگار
بکشیم مخصوصا وقتی سیگارو ترک کرده باشیم . یاد صحنه ای می افتم که تام ویتز و ایگی پاپ نشستن تو کافه و تام ویتز
میگه سیگارو ترک کرده . فندک میزنم ، از این بالا چقدر همه چیز اون پایین بزرگه .
dige daram asheghe neveshte hat misham
پاسخحذفاع :>
حذف