۱۳۹۱ فروردین ۳۱, پنجشنبه

بنی آدم اعضای یکدیگر را هووو می کنند


سرِ تپّه بودیم ، نشسته بودم لب جوب و پاهامو انداخته بودم تو آب خنک ، خوشحال بودم اونروز ، آقا معلمِ لُپ نارنجی بهم بیست داده بود با اینکه یه غلط داشتم بعد گفته بود شنیدم تو شهر شاگرد اول بودی ، دروغ میگفت نشنیده بود و بابا اصرار داشت من نابغم یک سال زودتر فرستاده بودم مدرسه و همین شد که من هیچوقت شاگرد اول نشدم تو کل زندگیمو همشم سر اون یه سال زود رفتنَس میدونم . آره سر تپه کنار جوب آب ، خزه های بلند دور پاهام میپیچید و من میترسیدم ، با چوبم میزدم رو کلشون اما دلم نمیخواست پاهامو از تو جوب دربیآرم نمیخواستم بچه های دِه فکر کنن من بچۀ لوسِ از شهر اومدم . دونه دونه پونه هایی که چیده بودم و میذاشتم دهنمو میجویدم . بچه های دِه هر کاری من میکردم تکرار میکردن و اینطور تکرار همچین گردن آدمو بلندتر میکنه که اوه من خوبم... . آفتاب میزد به پیشونی داغم دلم میخواست کلّمَم بکنم تو جوب خنک شه همون موقع صدای لندرورِ غراضۀ دایی پرویز که مثه کامیون صدا می داد اومد . کیفمو ورداشتم از تپه قل زدم پایین چون قل که خوردنی نیس بخوریش اما زدنی هست چیزهای زدنی دیگری هم هست که حالا صحبتش را نمی کنیم . بچه ها از من زودتر رسیدن به ماشین دایی . دایی بغلم کرد ، ماچ و بعد نشوندم رو صندلی و درو بست . بچه ها چسبیده بودن به شیشه و گردنارو میکشیدن بالا که تو ماشین و بهتر ببینن . دایی استارت زد ؛
- نمیشه دوستامم بیان خب ؟ 
- چرا میشه چندتاشونو که دوستاتن بگو بیان سوار شن .
- همشون دوستامن .
- ولی ما واسه همشون جا نداریم وروجک ، ببی پشت پُره .
شصت ثانیه بعدماشین با صدای تلق تولوق بلندی راه افتاد وگِل پاشیده شد به من و بچه هایی که لاغر وآویزون وایساده بودن ماشینی که دور می شد ونگاه می کردن انگار برف پاشیده بهشون شروع کردن به خوشحالی و گِل پرتاب کردن به همدیگه . کلّۀ دایی پرویز از پنجرۀ ماشین بیرون بود ومیخندید ؛
-  تو چرچیلی وروجک . منم میخندیدم داشتم از آینۀ بغل صورت دایی و میدیدم که عینکشو زد و دستمو کردم لای گِلِ خنک یه مُشت برداشتم پاشیدم رو هوا .
و
تموم نشده که همش ... توپِ گِل برگشت ریخت رو کَلَلم بعد لیز خورد رفت تو یقم منم یخ کردم پیرهنم و درآوردم که گِلرو جُست کنم ، کلثوم و فاطی ورستم و مَمَت و ... جیغ کشیدن ، هوووووووو کشیدن و فرار کردن . صدای قهقهشون هنوزم میاد .


۳ نظر:

  1. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  2. manam ye khater shabih be in daram,,mano bord be ruzegare ghadim,,,

    پاسخحذف
  3. خیلی خوب مینویسید
    حیفه ناشناخته بمونید
    این نوشته هاتون را میتونید کتاب کنید
    قشنگه
    میشه بیشتر باهاتون آشنا شم

    پاسخحذف