۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

در تاریکی


خدا، روستا را؛ بشر، شهر را و شاعران، آرمانشهر را آفريدند، که در خواب هم خواب آن را ندیدند ( قیصر امین پور )
ندیدی ؟ واقعا ندیدی ؟
اون دوره ایه که بعد از تاریکی هوا خودمو تو اتاقم حبس میکنم ، کتاب پی دی اف میخونم تا مرز کوری . لذت هام معطوف شده به دانلود فیلمهای مستند و سورئال ، غذا خوردن توی تخت ، سیگار کشیدن و موزیک گوش دادن کنار پنجره که روشن در مدح این عملم تو نامه خداحافظیش نوشت " امیدوارم روزی برسه که در حالی که داری سیگار دود میکنی و موزیک گوش میدی به خودت بگی من چقدر خوشبختم " که خوب اینروز فرا نخواهد رسید چون "من "برای خوشبخت بودن کافی نیست . برای خوشبخت بودن به درصد قابل توجهی انسان خوشبخت نیاز است ، با این حال جمله اش به دلم نشست و امان از این خوشبختیهای کوچک . کاش وجود داشتم تو جنبش 1968 جایی که دانشجوها شعار دادن " ما به هدایای کوچک احتیاجی نداریم، ما هر ساختمانی را که نیاز داشته باشیم، به دست می‌آوریم "
دیدند آقا دیدند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر