۱۳۹۱ آذر ۲۵, شنبه

مگه زمستونم کسی میمیره ؟


شیرینی ها رو به سرعت توی دهانش فرو میکرد ، به خورده هایی که از شکافهای کنار لبش به زمین می پاشید اهمیت نمیداد . دو سالی میشد که به این حال افتاده بود ، سُستیهای لحظه ای که به بلعیدن هر آنچه در سر راهش وجود داشت ختم میشد . هوا درخشان بود و چند ساعتی به نوروز مانده بود ، تابستان آن سال میمرد .
برگهای کفِ حیاط رو جارو کردیم دراستخری که شبیه حرفِ اِن بود . بارونیمو که توش آویزای صدفی آویزون بود تنم کردم ، مهمونای آتلیه که وارد میشدن میرفتم جلوشون بارونی رو باز میکردم و جنسای آویزونِ توشو در معرضِ چشمایِ ناامیدشون میذاشتم عینهو خلافی فروشهای دوره گرد . نونا تبلیغ میکرد فقط چهار هزار تومن . فروش که تموم شد پول ها رو یکجا دادم به نیما گفتم از اون کیفایی که میدوزی . دستۀ پول ها رو لوله کرد تو جیب عقبش . زمستون اون سال میمُرد .

گفت : خوشت اومد از کیفی که برات دوختم ؟
گفتم : اون چیزی نبود که میخواستم ولی مرسی
گفت : ها ها کجا داری میری ؟
گفتم : یه جای دور که سرده  
گفت : سکوت کرد
گفتم : سکوت کردم
 
 

۱ نظر:

  1. سلام آقاهه :دی
    وقتت بخیر...
    من یکی از اعضای پرتابه هستم.
    می دونی بعضی وقتا یه سری حرفا هستن که نه می شه تو وبلاگ نوشتشون ( یعنی به اندازه ی یه پست وبلاگ نیستن) و نه دوست داری از بین برن...
    من اومدم بهت بگم که پرتابه دقیقا جائیه واسه این حرفا یعنی می تونی تو پرتاب های 198 کاراکتری همه ی حرفای مینیمالت رو بنویسی
    ما تو پرتابه کپی پیست نمی کنیم و خوشحال میشیم که تو هم بیای تو جمع ما و از نوشته هات بهره مندمون کنی...
    منتظرتیم
    http://Partabeh.Com

    پاسخحذف