سر آدمی جعبه است کاملا مکعبی اینکه پزشکان ادعای وجودِ سری کروی با مغزی پیچ در
پیچ را دارند شما توجه نکنید به جعبه ای فکر کنید که انباشت میشود از قطعات پرسشی
که روی زمین پیدا میکنید ، اگر به موقع این پرسشها پاسخ داده نشوند به درجۀ گای
مغزی نائل می شوید چیزی مانند شهادت که البته من لایقش نبودم
باید از نردبانی با پله هایی شمشیری بالا میرفتیم
کف پا چاکهای عمیقش را در خون پنهان میکرد
کف پا چاکهای عمیقش را در خون پنهان میکرد
هیولاها صدا را حس می کردند نه اینکه بشوند نه ... با هر صدایی که می آمد پُرزهای
تنشان که به عمق بدن کشیده شده بود و به نرونهای عصبیِ درشت متصل بود ، سیخ می شد
و می رسید به خوشایندترین پاسخ بشر به مشکلات و رنج زندگی ؛ عشق .
از دید فروم ، عشقی که بر اساس نیاز و کمبود سامان مییابد پاسخی کامل برای ذات بشر نیست . یاد گلدان یاس و لیوانِ بلور پر آب افتادم ، نیاز ؟! بعد از برآورد نیاز چه به سرشان می آید . لیوانِ بلور خاک گرفته می شود و گلدان یاس از بی آبی می خشکد ؟
باید از نردبانی با پله هایی شمشیری بالا میرفتیماز دید فروم ، عشقی که بر اساس نیاز و کمبود سامان مییابد پاسخی کامل برای ذات بشر نیست . یاد گلدان یاس و لیوانِ بلور پر آب افتادم ، نیاز ؟! بعد از برآورد نیاز چه به سرشان می آید . لیوانِ بلور خاک گرفته می شود و گلدان یاس از بی آبی می خشکد ؟
کف پا چاکهای عمیقش را در خون پنهان میکرد
صدای سوت یکنواخت بمبهای ماهی لاکس گوش را قرمز می کرد و می توانستی ببینی گوش
سربازها بعد از مدتی تغییر شکل داده ، لالۀ گوش به طرف بالا خم می شد تا جلوی
سوراخ گوش رو بگیرد . اگر نسلی باقی بماند قیافه ای مضحک خواهد داشت با گوشهایی بی
سوراخ . بله ماهی ها صدا دارند صدای سوت لذت بخشی می دهند که فقط جایی که کتاب
خرسهای قهوه ای را می فروخت صدای ضبط شده شان را پخش می کرد . دارم فکر میکنم چه
باید بخورم و دود کنم اگر صدای سوت زدن برگها راهم بشنوم .
باید از نردبانی با پله هایی شمشیری بالا میرفتیم کف پا چاکهای عمیقش را در خون پنهان میکرد
سربازهای پرنده بال نداشتند . موهای بلندشان که در باد موج می خورد اونها رو از
زمین جدا میکرد و می توانستند اولین پروازشان را تجربه کنند . ابرها در آسمانِ بی
رنگ برق میزدند . درست مثل چند قطره بنزین که روی گودال کوچیکی از آب شناور باشند
رنگِ ابرها عوض می شد . به پرچم سه رنگمان فکر میکردم که رسیدم به مبحث خداشناسی .
الله برای ما آرمی شد که رو پرچم بالا و پایین میرود .
سال هشتاد وهشت نزدیک بود عکس خاتمی روی پرچم جایِ آرمِ الله را بگیرد که خوب نشد . و بعد رسیدم به دکتر نعیمی ؛
"اگر فردا رفتم ضد انقلاب شدم چه؟ خواهش ميكنم ما آدمهاي فاني را به مسائل باقي و مقدس وصل نكنيد"
نمی خواست طی مصاحبه عکسی بگیرند ، مصاحبه گر و عکاس را مبهوت کرده بود .
راستی دکتر؛ هنوز ضد انقلاب نشدی ؟
باید از نردبانی با پله هایی شمشیری بالا میرفتیم سال هشتاد وهشت نزدیک بود عکس خاتمی روی پرچم جایِ آرمِ الله را بگیرد که خوب نشد . و بعد رسیدم به دکتر نعیمی ؛
"اگر فردا رفتم ضد انقلاب شدم چه؟ خواهش ميكنم ما آدمهاي فاني را به مسائل باقي و مقدس وصل نكنيد"
نمی خواست طی مصاحبه عکسی بگیرند ، مصاحبه گر و عکاس را مبهوت کرده بود .
راستی دکتر؛ هنوز ضد انقلاب نشدی ؟
کف پا چاکهای عمیقش را در خون پنهان میکرد
و جنگ دایمی همین است ؛ تلاشهای بزرگ برای نیازهای کوچک .
این به جرئت یکی از بهترین پست هایی بود که تا به حال خوندم...
پاسخحذفذهن جالبی داری و از اون جالب تر طریقه ای بود که اینها رو به هم وصل کردی...
4 بار خوندمش....
مرسی ، تعظیم
حذف