دکترنمایشگر ضربان قلبو نگاه میکنه ، مهندس
داره با لامپ ماورا بنفش بالای تخت ور میره ، عمو سبزی فروش داره دور لاشه رو برگای
ریحون می چینه ، یه نویسنده خیره شده به آلت لاشه داره تو دفترش یادداشت برمی داره
، یه فاحشه گرمش شده خیره به سینۀ لاشه که با هر بیب...بیب بالا و پایین میره داره
دکمه هاشو دونه دونه باز میکنه ...
درست تو کنج اتاق غول چراغ جادو مچاله
شده و زیر چشمی جماعت رو می پاد از تو پاکت جواهر درمیاره و مثه آسپرین میندازه
بالا .یوهو در اتاق باز میشه و نور می پاشه تو اتاق و سایۀ ناجی تو چهار چوب در وایمیسته . میاد جلو لاشه رو می زنه زیر بغلو از در میره بیرون .
نویسنده میگه هنوز یه خط مونده بود چرا جلوشو نگرفتین . دکتر می گه لاشه ، لاشس دیگه حتی با ناجی ، نمایشگر ضربان قلب و خاموش میکنه .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر