۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

اندر حکایت ما دوزیستان در خیزش


حکایت اول : او یِ شمارۀ یک

سوار اسب سابقَن مسابقه ایش پلوک از تو پیچ تپه گذشت سرازیر آمد زیر کاج اسفنجی . پلوک سُم کوبید و ایساد و او متعجب که چرا باز ... برو عزیزکم ... برو فکر کن باز مسابقات اوخر پنجاه است برو . پلوک گردن را به چپ و راست کشید اما دریغ از کشیدن سم بر زمین نرفت که نرفت . به ناچار جهید پایین و همان موقع بود که دلیل را دید یا بهتر است بگویم که دلایل را . دلایل سبز و نمناک میجهیدن در اطراف ، ریزو زیبا ، قورباغه های کاج نشین زیاد بودن و لولیده و من در میانشان که نه اما آنسوتر بودم . ذوق زده و دانه دانه چیدشان از چمن های تر و گذاشتشان در جیب کت حدود صد تایی را ، چرا ؟ چون تشنۀ سلطه بود و تشنۀ سلطه . دوبار تشنه که حتی می توانید به دلخواه بیشترش هم بکنید . دوباره جهید بر زین و پلوتو را چرخاند و چهار نعل و به تاخت روز جنبندگان یا جنبش کنندگان را رقم زد . به خانه که رسید جیبش لزج بود از قورباقه های ریز سبز مرده در هیجان جنبیدن .

حکایت دوم : او یِ شمارۀ دو

اینکه شورا مشکل روانی داشت هیچکس شک نداشت اما فقد این اون بود که مچشو گرفت وقتی تخم قورباغه هایی که گذاشته بود رو میز واسه زنگ ازمایشگاه و مثل تیله های سبز میدرخشیدند رو تو دستاش دید که با یک قیچی کاردستی نصفشون میکرد ، وقتی جیغ کشید چه غلطی داری میکنی با آرامش جواب داد دارم کمک میکنم زودتر از تخم بیرون بیان . حالا اون دهنش باز ، بچه قورباغه ها در حال نصف شدن .


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر