۱۳۹۱ فروردین ۶, یکشنبه

اردکهای ژرلاف در تاریخ معاصر


بابا بزرگ ژِرلاف یا چیزی شبیه همین رفت پول زمینی رو که به اون یکی ژِرلاف فروخته بود بگیرد ...چرا اسم دوتاشون ژِرلاف بود ؟ چون ... آخه ... میدونین اسماشون سخته یادم نمیمونه ، خلاصه که اون یکی ژِرلاف گفت عمو الا و بلا ندارم بیا خرس و اردکم را بِبَر حتی بزِ کوهیم را ببر ولی پول ندارم ، این شد که بابا بزرگ ژِرلاف بار زد سه تا بز و هشت اُردک و یک عدد خرس را آورد خانه .
الان هفتاد و سه سال از اون روز میگذره ، هر دو تا ژِرلافها مُردن اما دیشب همینجور که داشتیم شام گیاهیمونو خونۀ نوۀ بابا بزرگ ژِرلاف می خوردیم ، نمیتونستیم چشممونو از دو تا اردک تاکسیدرمی شدۀ گوشۀ اتاق که سهم ارث نوه بود ورداریم ، طوری که طرف معذب شد و گفت میخواد بده تشون به برادرش که از قضا زیست شناسه .
بعضی وقتا یه چیزایی بهت ارث میرسه از گذشتگانت که با آرمانهات در تضاده و همینجوری جسد و پوشالی و بی رحمانه هست ، ولی چاره ایم نداری باید نگاهشون کنی ، باید دردشون رو حس کنی ، حتی اگه از خودت دورشون هم بکنی داستان این درد تو خاندانت و تو قبیلت می مونه فقط دیگه نگاهش نمی کنی .




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر