۱۳۹۰ بهمن ۶, پنجشنبه

وقتی مُردی زندگی کُن

چه جوری میشه زنده موند وقتی قبلش مُردی ؟ این سوالیِ که هر روز از خودم می پرسم . همینجور که دارم سوالَ رو میپرسم ، آدما میان باهام حرف میزنن ، من لبخند میزنم بهشون انگار که زِندَم . رفته بودم ته دنیا تو جنگل واسه خودم قدم میزدم ، به صداهای جنگلی گوش میکردم و یخ میزدم انگار که زِندَم . هی نفس میکشیدم ، هی هوای یخ زده رو میکشیدم تو ریه هام انگار که زِندَم ، بعد اونارو دیدم توی راه آب دم کارخونۀ کاغذ سازی قدیمی افتاده بودن راه آب که نه واسه خودش رودخونه ایه . فکر کردم مُردن و جسدشون یخ زده دلم واسشون سوخت خیلی زیاد ، اومدم برگردم برم ، با یکیشون چشم تو چشم شدم بعد همشون با هم چشماشونو باز کردن سرما از انگشتام کشیده شد تا گردنم عقب عقب رفتم . خب جا خورده بودم اما دوربینمو درآوردم یه عکس دست جمعی ازشون گرفتم بعد بهشون نگاه کردم به تک تکشون جوری که انگار هنوز سرِپان ، عمودن جوری که انگار زِندَن فکر کنم خوششون اومد چون دوباره چشماشونو بستن .






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر