۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

من که جاناتان نیستم


دلم میخواد برم تو یه حباب بشینم و باهاش برم بالا . هی نشسته باشم ، هی هیچ صدایی نباشه . هی حتی صدای نفس کشیدنِ خودمم نشنوم . تو یه حباب بشینم و برم بالا از روی تمام رودخونه ها رد بشم ماهی سیاه کوچولو رو که حالا پیر شده ببینم که داره واسم ماچ میفرسته منم واسش ماچ بفرستم بعد ... نفهمم که کلا مُدلشه لباشو اونجوری کنه . تویه حباب برم بالا از روی تمام درختای جنگل رد بشم بارُنِ درخت نشین و ببینم بهش انگشت شستمو نشون بدم که اگه ایرانی بازی درنیاره میگیره منظورمو . هی بشینم تو حباب و هی برم بالا و بالاتر . حالا نگی حباب که پَر نداره ! برو یکم مطالعه کن خب ، اونوقت میبینی که... اِم ... حباب پَر داره ، آره برو مطالعه کن اگه می خوای آدم شی ، بابا روزی چند بار اینو گفت منم هی مطالعه کردم اما آدم نشدم . بهر حال آدما با هم فرق دارن یه آدمی آدمه ، یه آدمی فقط دَمِ . میخوام برم تو یه حباب و برم بالا همینجور بمونم شاید که پیله بشه واسه آدم شدنم که بعد حباب بگیره به یه چیزی بترکه من که آدم شدم مثه یه پروانه ازش بیام بیرون . چقدر از این اسم بدم میاد . منو یاد مامانم میندازه . بشینم تو حباب و برم بالاتر از همۀ بالاهای دنیا ، مسافر کوچولو رو ببینم که داره سیارشو جارو میکنه بهش زبون درازی کُ... راستی اگه حبابه نترکه هیچوقت چی ؟ اونوقت مثل مسافر کوچولو دهنم سرویس شه چی ؟ اصلا اگه گیر کردم به کابل برق فشار قوی چی ؟ اونوقت جاناتان مرغ دریایی از کنارم رد می شه و بهم فاک میده منم که خشک شدم نمیتونم وی بدم  داغون میشم ... خب ... برنامۀ حباب عوض شد من که جاناتان نیستم .










هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر