دمِ سینک وایستاده و آب سیب میخوره ویت می پیچه دورِ
پاهاش ، شروع میکنه با وسواس شلوارشو تکوندن که یه وقت موهایِ سفید ویت به پاچۀ شلوارِ
جینِ پررنگش نچسبه و زیر چشمی منو نگاه میکنه که دارم چاییمو فوت میکنم ، بی خیالِ
موهایِ سفید ویت میشه تو رودرواسی و میگه اُ چه گربۀ نازی اسمش چیه ؟ ... ویت ...
وید ؟ آره همون وید و لبخند میزنم . میگه سیگار میکشی میگم چرا که نه ولی باید
بریم تو تراس میگه فاک تو رولز میخندم میخنده . دیگه بهش نمیگم که من تو اتاقمم
سیگار مخفی دود میکنم . تعارف که ندارن اینا یه وقت دیدی اومد تو اتاقم و دیگه
بیرون نرفت . مثل اونشب که وایت ترَش پارتی بود و به آنکی اجازه دادم بره تو اتاقم
سیگاری رول کنه و آخر شب نیمه بیهوش کنارِ یه پسرِ دیگه رو تختم پیداش کردم ، اصرار
داشت توام بیا پهلویِ ما بخواب منم بهونه کردم که جا نمیشیم و رفتم رو کاناپه . پسره صبح بیدار شده بود که شرمنده به مولا مسیح ما رو تخت تو خوابیدیم ...
فقط خوابیدین ؟ حالا اما این آدمِ معقولیه یه کله داره سیگار دود میکنه و میگه فاک
تو پلیس فاک تو فاشیسم اند گاورمنت منم میخندم اونم میخنده که منو ببخش بابتِ بد
دهنی منم میگم اشکالی نداره فوش که چیزی نیست مهم عملِ اونو انجام بده اگه راست
میگی اونم میگه راست میگم ایمیلتو بده این دفعه تظاهرات داشتیم خبرت میکنم و ...
گربه و سیگار. فکر نمیکنم چیز دیگه ای برای ادامه ی زندگی انقدر حیاتی باشه.
پاسخحذفداریم تمومش میکنیم
حذف