۱۳۹۱ مرداد ۶, جمعه

جایی برایِ ساندویچ خوردن

ساندویچ رو وقتی می پیچین خیلی باید مراقبت کنین سس اش نریزه ما مواظب بودیم و خوب پیچیدیم در هر صورت اما حالا کجا بریم ساندویچ بخوریم پاوا میگه همینجا من رو چمن نمیشینم اینجا راحتیم رو صندلی و ... من کلن مخالفم چون فکر میکنم نود در صد زندگیمو . ببی منو ، اینجا مردم هی میان رد میشن هی سرو صدا و اینا بیا بریم جایی که خودمون باشیم . من و تو و موزیک خوبمون . بریم . میریم تو این راه خاکستریایِ باریک که نور خورشید براقشون میکنه . راه میریم و راه میریم همه جا انسانها هستن روزایِ آفتابی مثل مورچه هایِ کارگر از لونه هاشون میریزن بیرون و سعی میکنن آفتاب آذوقه کنن . می رسیم به یه سایۀ خنک تو شلوغترین جایِ ممکن روبرویِ موزه . پاوا صداش از خستگی کش میاد که اووووووه چه آسمون قشنگی و به ابرایِ چاق اشاره میکنه ، من لبخند میزنم که درخته ... این درخته هم خیلی خوبه چهار تا تنۀ کلفت داره اما دریغ از یه شاخۀ نازک شونشو می کوبه به شونم که ینی بشینیم همینجا . میشینیم . رو چمن همون چمنی که تا دقایقی قبل نمیخواست روش بشینه . شهوتِ ساندویچ خوردن . آدما از پشتمون رد میشن و ما داریم ساندویچ میخوریم . کشتیِ تفریحی از جلومون رد میشه و ما داریم ساندویچ می خوریم و ما در حالی که قهقهه میزنیم ساندویچ میخوریم . صدایِ هدفونا رو رویِ حداکثر گذاشتیم و باهاشون میخونیم و ساندویچ میخوریم . پاوا خوشحاله که اولین و آخرین ساندویچ شو با دخترش خورده و میگه فقط مونده قتلِ انسان ، اونم بکنم همه کار تو زندگیم کردم ولی من مخالفم چرا باید همه کار رو در زندگی کرد کلن مخالفم چون نود در صدِ زندگیمو فکر میکنم . بعد اما طاق باز میخوابیم رو چمنا به درختی که راست رفته تو آسمون نگاه میکنیم و من فکر میکنم چرا این جا رو انتخاب کردم برایِ ساندویچ خوردن ، برایِ آشنایی با مادر .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر