ساندویچ رو وقتی می پیچین خیلی باید مراقبت کنین سس اش
نریزه ما مواظب بودیم و خوب پیچیدیم در هر صورت اما حالا کجا بریم ساندویچ بخوریم پاوا میگه همینجا من رو چمن نمیشینم اینجا راحتیم رو صندلی و ... من کلن مخالفم
چون فکر میکنم نود در صد زندگیمو . ببی منو ، اینجا مردم هی میان رد میشن هی سرو
صدا و اینا بیا بریم جایی که خودمون باشیم . من و تو و موزیک خوبمون . بریم .
میریم تو این راه خاکستریایِ باریک که نور خورشید براقشون میکنه . راه میریم و راه
میریم همه جا انسانها هستن روزایِ آفتابی مثل مورچه هایِ کارگر از لونه هاشون
میریزن بیرون و سعی میکنن آفتاب آذوقه کنن . می رسیم به یه سایۀ خنک تو شلوغترین
جایِ ممکن روبرویِ موزه . پاوا صداش از خستگی کش میاد که اووووووه چه آسمون قشنگی
و به ابرایِ چاق اشاره میکنه ، من لبخند میزنم که درخته ... این درخته هم خیلی
خوبه چهار تا تنۀ کلفت داره اما دریغ از یه شاخۀ نازک شونشو می کوبه به شونم که ینی
بشینیم همینجا . میشینیم . رو چمن همون چمنی که تا دقایقی قبل نمیخواست روش بشینه
. شهوتِ ساندویچ خوردن .
آدما از پشتمون رد میشن و ما داریم ساندویچ میخوریم . کشتیِ
تفریحی از جلومون رد میشه و ما داریم ساندویچ می خوریم و ما در حالی که قهقهه میزنیم
ساندویچ میخوریم . صدایِ هدفونا رو رویِ حداکثر گذاشتیم و باهاشون میخونیم و
ساندویچ میخوریم . پاوا خوشحاله که اولین و آخرین ساندویچ شو با دخترش خورده و
میگه فقط مونده قتلِ انسان ، اونم بکنم همه کار تو زندگیم کردم ولی من مخالفم چرا
باید همه کار رو در زندگی کرد کلن مخالفم چون نود در صدِ زندگیمو فکر میکنم . بعد
اما طاق باز میخوابیم رو چمنا به درختی که راست رفته تو آسمون نگاه میکنیم و من
فکر میکنم چرا این جا رو انتخاب کردم برایِ ساندویچ خوردن ، برایِ آشنایی با مادر
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر