کسی چه می داند کجا سوت
کشیدم . تمامِ چیزی که من میدانم این بود که رشته هایِ اسپاگتی رو دور چنگال می
پچیدم و کوفته هایِ کوچک را به کناره هایِ بشقاب غلت می دادم . آنطور که مارگریت
شاعر میگوید هم زمانۀ سیاه سپری نمی شود ، زمانۀ سیاه بخشی از زندگیِ روغنیِ ماست
. حالا مدارسِ چارتر باشد یا دولتِ چارتردار یا نوکوپنهایِ سی سال بعد از جنگ در
جایی مدعی تر حتی . قطره هایِ آبیم ما حتی اگر رسیدنی در کار باشد باز لایه ای از
روغن خاک گرفته رویِ سرمان است . صدا مثلِ تیله هایِ لیز خورده رویِ کاشی شده نه
خودم میشنوم نه خودم حتی . خودِ خودم رویِ کاغذ دیواری با ناخن نقاشی کشیده در
خانۀ سیمی . رویِ کوهی بودم شاید کسی چه میداند کجا سوت کشیدم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر